محل تبلیغات شما

داستانهای کوتاه



داستان نوح (ع) نوح (ع) یکی از پیامبران اولولعزم ماست در اینجا داستان نوح(ع) را از زبان قرآن برایتان به زبان فارسی برگردانده ام. نوح مردم قومش را به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد ، اما متاسفانه هرچه که او تلاش می کرد مردم نادان وستمکارش کمتر به دین خدا می گرویدند .تا اینکه وعده عذاب الهی بر قومش نزدیک شد. خداوند به نوح (ع) دستور داد کشتی بسازد ! ونوح عرض کرد خداوندا چوب و وسیله ندارم خدا دستور داد تا درختان نخل زیادی بکارد.تا از چوب آنها کشتی ساخته شود.برای
داستان (5) این داستان داستان حضرت سلیمان ومورچه ها حضرت سلیمان نبی به لطف خدا قادر به شناختن زبان حیوانات بود. او روزی به لشکریانش دستور داد تا برای جنگ با دشمنان از مسیری عبور کنند.از قضا در آن مسیر مورچگانی زندگی می کردند.رئیس مورچگان چون صدای پای اسبان را از دور شنید به مورچگان تحت فرمانش دستور داد که هرچه زودتر آنجا را ترک کنند و الا لشکر سلیمان ، چون متوجه نیستند آنها را له می کنند. حضرت سلیمان چون این را شنید تبسمی زد،خدارا شکر کرد برای آنکه این
داستان بعدی که می خواهم برای شما تعریف کنم داستان حضرت ابراهیم وستاره پرستان بت پرستان و.هست. بخوانید که خیلی قشنگه! حضرت ابراهیم یک شب که با کافران بود برای عبرت آنان هنگامیکه ستاره ی پر نوری را دید گفت: این خدای من است ! همه به ابراهیم (ع) نگاه کردند. ابراهیم (ع) به ظاهر شروع کرد به عبادت آن ستاره.کمی بعد ماه تابان ظاهر شد و نور ستاره کمرنگ شد وکم کم ستاره غروب کرد. با آمدن ماه حضرت ابراهیم گفت : ماه خدای من است زیرا هم بزرگتر است وهم پر نورتر! صبح روز
داستان کوتاه قرآنی داستان (3) باز هم یه داستان دیگه از حضرت موسی (ع) خدا به حضرت موسی دستور داد برای هدایت قومش نزد آنها رفته وآنها را به سوی حق دعوت کند.به همین خاطر به حضرت موسی (ع) معجزاتی داد که آنها را نزد فرعونیان رو کند.که یکی از آنها این بود که اگر حضرت موسی عصایش را زمین می انداخت به یک اژدهایی سهمگین تبدیل می شد.بطوریکه حتی در لحظه اول خودش نیز ترسید.معجزه دومش دستش را اگر در آستینش بیرون می آورد نوری از آن منتشر می شد.
(2) داستان موسی (ع) ومرد حکیم حضرت موسی یک روز با یک مرد حکیمی روبرو شد و از او کارهای خارق العاده ای دید . از او خواست که همسفرش شود. مرد به او گفت ای موسی تو نمی توانی به کار هایی که من می کنم صبر داشته باشی! موسی گفت : انشاءالله مرا مرد صبوری خواهی یافت. پس مرد از موسی (ع) قول گرفت که اگر هر کاری که کرد موسی از او علت را نپرسد و موسی نیز به او قول داد در این خصوص از او سژالی نپرسد. آنها مقداری راه پیمودند تا به دریا رسیدند .
داستانهایی کوتاه از قرآن مجید. (1) ایراد بنی اسرائیلی بچه ها تا حالا این جمله را شنیده اید؟ می گویند ایراد بنی اسرائیل نگیر ! مفهومش چیه ؟ داستان زندگی و رسالت حضرت موسی (ع) پر است از نکته های عبرت آموز ، که من بعضی از فرازهای آن را با توجه به فرمایشات قرآنی برایتان می گویم. این داستان از اینجا شروع میشه که یک نفر از قوم موسی(ع) کسی را کشته بود و معلوم نبود قاتل اصلی کیه. مردم از موسی (ع) خواستند که از خدای متعال بخواهد که که به آنها کمک کند راهی برای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمه معلم نمایندگی سمیعی کد 4186